تحلیلی پیرامون دختر گمشده ساختهی دیوید فینچر
کدام دختر ! کدام گمشده !
دختر گمشده1 آخرین اثر دیوید فینچر فیلمی که نسبت به فیلم قبلی او دختری با خالکوبی اژدها2 به موفقیت بیشتری هم در گیشه و هم در نظر منتقدان دست یافت. اما آیا این فیلم اسکچی3 شایستگی این موفقیت را دارد؟ آیا هدف گمشدهی دیوید فینچر4 که در هفت5 ، بازی6 و باشگاه مشتزنی7 به اوج خود رسیده بود همچنان مفقود زیر پوستهی سطحی، متناقض و آزاردهندهی اثر نیست؟
سوژهی اولیه و به بیان درست طرح اولیه ای که فیلمنامه براساس کتاب جیلین فلن بدست آمده، نوید اثری کاملا متفاوت و پر از فراز و فرودهای داستانی به ما میدهد. اما شاخ و برگهای اضافه شده به این طرح آنچنان ضعیف است، که تنها مارا از پیشزمینهی امیدوارانهی خود دلسرد میکند. فیلم هیچگاه به عمق نمیرسد و دیالوگهای سطحی افراطیاش ما را به یاد سریالهای طنز امروزی میاندارد که تنها هدف سرگرمی لحظهای مخاطب را دارند و ار آن بدتر روابط میان کارکترهای اصلی خالی از احساسات انسانی و کاملا غیر ملموس است، روایت داستانی غیر منطقی در پوسته تماما مصنوعی صورت میگیرد و تماشاگر یه هیچ عمقی نمیرسد، حتی تعلیق داستانی که به نظر میرسد مهمترین ابزار ارتباطی دیوید فینچر بوده، کاملا ضعیف و بیهدف قبل از رسیدن به اوج با تغییر ناگهانی و بیموقع ضربآهنگ، تماشاگر را مایوس و در دفعات مکرر خسته میکند.
تناقض در هر دو کارکتر اصلی داستان، سبب عدم وجود حس همزادپنداری بیننده شده و او را هر چه بیشتر از محوریت بیننده و شخصیتها دور میکند، شاید تنها شخصیت منطقی داستان وکیل نیک تنر بولت (با بازی تایلر پری8) باشد که حداقل هدف مشخصی را دنبال میکند، اگرچه او هم از این قاعدهی کلی مستثنی نیست، اما اگر خود را به جای او بگذاریم به حس بهتری در طول فیلم خواهیم رسید اگرچه این احساس زودگذر و انتزاعی در ادامه تخریب میشود.
فیلم از نظر روایی چهار بخش عمده را دنبال میکند، بخش آغارین قصد تعریف آدمها و آشنایی با محیط و فضاسازی تازهی فینچر را بر عهده دارد.اولین دیدار امی و نیک، ازدواج آنها، مسائل شغلی و حرفهای، کنشها و درنهایت حادثهای با ثمرهی گمشدن امی، اتفاقات بخش آغازین و مهم فیلم است، اگرچه در قالب دیالوگهای بدیهی زیادی روایت میشوند اما شاید قویترین بخش فیلم به نظر میرسد. بااینکه در پایان این بخش هدف فینچر ایناست که همه به این باور برسند که امی به قتل رسیده (که هنوز اهمیت قاتل مطرح نشده) فلشبکها اگرچه در این باورسازی مفیدند اما حاوی هیچ سرنخی در جهت تحقق آن نیستند.
در بخش دوم سروکارمان بشتر با نیک است، کمکم اهمیت قاتل مطرح میشود و این در شرایطیست که هنوز قتل به اندازه کافی در ذهن بیننده جا نیافتاده ! نیک کارکتریست که مشخصا یکی از دو ستون اصلی فیلم است و بن افلک9 نه تنها قادر نیست به این شخصیت روحی باورپذیر ببخشد بلکه تمام واکنشهای صورت و میمیک چهره از جمله حرکات پیوندی چشم، لب، چانه و دهان و سایر اعضای مهم بازیگری چهره را زیر سوال میبرد، لازم است در اینجا یکی از تئوریهای بنیادین بازی را عنوان کنم " اگر نقشآفرینی از توانایی مناسبی برای ارائه میمیک چهره برخوردار نباشد نمیتواند انتقالدهندهی حس به تماشاگرها باشد و آنها هیچ ارتباط و همزادپنداری با این نوع بازی برقرار نمیکنند." اگر این کاررا بازیگر بهدرستی انجام ندهد پس چه کسی بازتابدهندهی حس مولف به مخاطب باشد، مگر بازیگر چون آینهای منعکسکنندهی هنر مولف به مخاطب نیست؟ و بن افلک به هیچوجه بازیگری نیست که بتواند احساسات را تحت کنترل خود دربیاورد، او همیشه (به نام بازی زیرپوستی!) در پوستهی ظاهری بازیگری، نابازیگری میکند، (شاید چون مسیر هنر را با سیاست اشتباه گرفتهاست) دوست ندارم بحث از مسیر اصلی خود خارج شود اما بعضی اوقات باید واقعیت را بیپرده و صریح عنوان کرد، علیالخصوص واقعیاتی که اکثر منتقدان به شکل مرموزی از آن چشمپوشی میکنند.
به هر حال به نظر من بخش دوم فیلم فدای بازی شدیدا غیرملموس افلک میشود. گزینههای بسیاری برای ایفای نقش نیک، انسانی سرد و گوشهگیر، کاملا درونگرا، با سکوتی معنیدار که نیاز مند بازی زیرپوستی حقیقی، برای بیان سادهی لایههای عمیق شخصیتیست، وجود دارد. که بردن نامشان نه در حیطهی این مقاله است و نه کار اصولی به نظر میرسد.
در این بخش با یک غافلگیری بزرگ در جهت کشش داستانی مواجهیم اما اینبار برخلاف ساختههای گذشتهی فینچر و بخصوص هفت و باشگاهمشتزنی که در گمراه کردن تفکر بیننده در نوع خود کمنظیرند، در اینجا اصلا گمراه نشدیم که حادثهی متاخر سبب غافلگیری خاصی در ما شود ! و بازهم دیالوگها پشتسرهم برای بیان بدیهیات با تصاویری نسبتا جذاب همراه میشود تا ما به این نقطه از آگاهی برسیم که امی زنی بسیار باهوش و تبهکار است که دریک استراتژی بینقص طولانی، قصد فریب افکار عمومی و صحنهسازی مرگ خود را داشته تا نیک ازهمهجابیخبر را درون گودالی که مدتها مشغول حفر آن بوده بیندازد.
اما انگیزه نامعلوم ست و بزرگترین چرای مخاطب در پی همین غافلگیری همچنان سطحی و ساده شکل میگیرد و تا پایان آنچنان تشدید میشود که بیننده از خود میپرسد، نویسنده سری داستانهای امی شگفت انگیز با گذشتهای که درباره او برایمان تداعی شده چگونه دراین مدت کوتاه دست فریبکاری چون ژوکر را هم از پشت بستهاست ؟!!
در بخش سوم ساختار سخت خطی فینچر برای بیان داستان کشدارش بیننده را کمکم عصبانی میکند، گویی حضور شخصی تازه را نیاز دارد و دسی کالینز با ورودش به صحنه بهعنوان یار امی که از بازگشت او هم بسیار خوشحال بهنظر میرسد. اما حضور او که میتوانست با مرموز بودنش چالشی تازه برای بیننده تلقی شود بازهم در ظاهر بیاستدلالش گم میشود.( فراموش نکنیم که بیاستدلال بودن حوادث و شخصیتها در دنیای فانتزی کارگردانی مثل برتون، اندرسون و... کاملا معمول است اما زمانیکه از دنیای فینچر بخصوص دختر گمشده صحبت میکنیم در بیان یک تم داستانی کاملا رئال فاصلهیمان با دنیای فانتزی بیمنطق و تئوریهای فرمالیستیاش، از زمین تا آسمان است.) اگرچه بازی نیل پاتریک هریس10 قابل ستایش است، بیش از او بازی فوقالعاده تاثیرگذار و ملموس رزموند پایک11 را نباید فراموش کنیم که حضورش بهعنوان محکمترین ستون بازیگری اثر، ستودنیست.
بخش پایانی فیلم با بازگشت امی کنار نیک، یک فاجعهی تمامعیار است و در اینجا بنای نصفهونیمهای که فینچر بهسختی به انتهای آن رسیده به کلی تخریب میشود. تمامی الگوهای روایی، مفاهیم روانشناسانهی انسانی غربی، عواطف و روابط بنیادین، نگرش انتقادی به جامعهی امریکا و اصالت فکری شخص زیر سوال میرود.
نهایتا فینچر به هدف کلیاش که بیان پیامدهای یک ازدواج کاملا نا موفق و آزاردهنده بودن فهمیدن حقیقت توسط تماشاگری که در انتها به آگاهی میرسد، دست مییابد اما ابزاری که برای رسیدن به این هدف برگزیده شدیدا مصنوعی و ناکارآمد هستند.
شایان حبیبی – 1 مرداد 1394
--------------------------------------------------
1.Gone Girl (2014) 2. Girl with Dragon Tattoo (2011)
3.Sketchy 4. David Fincher
5. Se7en (1995) 6. The Game (1997)
7. Fight Club (1999) 8. Tyler Perry
9.Ben Affleck 10. Neil Patrick Harris11. Rosamund Pike
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.